Accessibility Tools

فروزان ترين بعد اعجاز بياني قرآن، همسازي با نغمه اي دلنشين، و آهنگهاي وزين صوتي است، آنگاه كه با صدايي گرم و زيبا، و آوايي نرم و فريبا، دمساز گردد، آتشي بر خرمن دلها افكند. كه شعله هاي تابناكش جهانيان را به سوز و گداز گذارد.
در دستور تلاوت آمده : قرآن را با آهنگي حزين و نغمه دلنشين، تلاوت كنيد. بگرييد و بگريانيد[1]. قرآن، از همان روزهاي نخست. با همين شيوه شيوا، سنگدلان عرب را شيفته وشيداي خود نمود، و انديشه مقاومت و ايستادگي را از آنان ربود.اعراب، شگفت زده، در برابر قرآن، زانوي تسليم بر زمين زده و به عجز و ناتواني خود اعتراف، و اعجاب و تحسين خود را در مقابل قرآن صريحا ابراز داشتند.
اين يك جاذبه و كشش روحاني بود، كه اين مردم سخت دل و مغرور را به نرمي وگرايش واداشت. گو اينكه برخي آن را شعر، و پاره اي سحرش مي پنداشتند، ولي خود نيك مي دانستند كه قرآن نه شعر است و نه سحر، گر چه همچون شعر نافذاست و همچون سحر، افسونگر.

... ان من البيان لسحرا...[2]. قرآن و سخنوران عصر پيامبر اصولا، عبارت و جمله بنديهاي قرآن به گونه اي تنظيم شده : روان، يكنواخت ،هماهنگ و همساز.
حروف و كلمات آن متناسب و هم آوا، پيوسته به يكديگر پيوندخورده اند.
با اينكه قرآن كلام منثور[3] است، به كلام منظوم بيشتر شباهت دارد و با آنكه خطاب و عتاب است، به افسونگري و سحرانگيزي بيشتر مي ماند. بدين وصف، سبك نويني در لغت نامه عرب به ارمغان آورد، و نظم و تاليف جديدي به جهانيان ارائه نمود، اعراب و جهانيان را به حيرت و شگفتي واداشت .
وليد بن مغيره ـ يكي از سران با نفوذ عصر جاهليت ـ براي اولين بار كه تلاوت قرآن را شنيد، گفت : آنچه كه فرزند ابي كبشه[4] مي سرايد، مايه شگفت است، به خداقسم، نه شعر است و نه سحر و نه هذيان گويي، بدرستي كه آن سخن خداست. قريش را اين سخن ناخوش آمد، وي را سرزنش كردند: چرا چنين گفتي و مسلمانان را چيره تر ساختي. به آنان گفت : به خدا قسم. روز گذشته، سخني از محمد(ص ) شنيدم، كه هرگز به سخن آدميان نمي آمد، و پريان را چنين انديشه اي نشايد... به خدا قسم، شيرين و دلپذير باشد، و رويه اي زيبا در بر دارد... بدرستي كه بر آن ثمربخش، و ريشه آن استوار. از همه برتر، و چيزي برآن چيره نيايد... پيش از موسم حج نزد وليد آمدند تا چاره بيانديشند، چه كنند كه عرب را از گرد اوباز دارند. به آنان گفت : در باره سخن افسونگر او چه انديشيده ايد.
گفتند: مي گوئيم جادوگر است .
گفت : زمزمه هاي جادوگران را شنيده ام، هرگزشباهتي به آن ندارد.
گفتند: مي گوئيم ديوانه است .
گفت : هرگز آشفتگي ديوانگان را ندارد.
گفتند: مي گوييم شاعر است، و اين شعر او است كه افسون مي كند.
گفت : وزنهاي شعر و رجز و انواع آن، بر همه مشهود است، كه سخن وي از همگي جدا است .
گفتند: مي گوييم ساحر است، و اين سحر او است كه او را چيره ساخته .
گفت : افسون ساحران را ديده و شنيده ام، هرگز تناسبي با آن سخن والا و شيوا ندارد.
گفتند: پس چه بگوييم .
گفت : هرچه بگوييد، باور ناكردني است و خود را رسواكرده ايد.
جز آنكه به ناچار ساحرش خوانيد، كه به سحرانگيزي كلامش بيشترمي ماند، زيرا كه ميان فرزندان و پدران تفرقه انداخته، و زنان را بر شوهران گستاخ ‌نموده، و افراد را از قبيله هايشان جدا ساخته .
از اين رو شايد بتوان او را به سحر و افسونگري نسبت داد[5]. و سخناني از اين قبيل، كه جملگي حاكي از دلهره و هراس اعراب بود، و خود را درمقابل قرآن، پاك باخته بودند. و نيز كساني مانند: طفيل بن عمر ـ شاعري برازنده و از اشراف عرب بشمار مي آمد ـ و نصر بن حارث ـ زعيمي نافذ الكلمه وسخنوري توانا بود ـ و عتبه بن ربيعه ـ بزرگمردي كهن و محترم در ميان اعراب ـ و غير هم ... كه نام آنان در تاريخ ثبت، و ناتواني آنان در مقابله با قرآن، براي همگان مشهود و عيان بود[6]، سر عجز در مقابل قرآن فرود آورده بودند... خداوند از زبان آنان گويد: بل قالوا اضغاث احلام، بل افتراه، بل هو شاعر[7]:گفتند: آشفتگي خوابهاي او است، يا بافته هاي مغزي او، يا شاعري چيره است. ثم ادبر واستكبر. فقال : ان هوالا سحر يوثر[8]: پشت كرد و رفت، و مغرورانه گفت : افسوني بيش نيست كه از ديگران فرا گرفته. قرآن نيز در نكوهش چنين سنجش بي خردانه گويد: افسحر هذا ام انتم لاتبصرون .[9] آيا اين سخن به افسون مي ماند. يا آنكه بينش خود را فرو نهاده ايد... و ما هو بقول شاعر، قليلا ما تومنون[10]: اين، به سخن شاعران نمي ماند.. پذيرشتان اندك است. خداوندان سخن، و استادان بيان، در آن روز، در باره قرآن چنين داوري مي كردند، وآن را يك پديده نو، و والاتر از انديشه انسانها مي دانستند، كشش آن آنان رامجذوب، و از درخشش آن، پاك مرعوب گشته بودند. گاهي شعر و گاهي سحرش مي ناميدند، ولي مي دانستند: زيباتر از شعر و فريباتر از سحر است ... چرا چنين مي گفتند. قرآن و ادباي عصر حاضر ادباي عصر حاضر، و سخنوران دوره معاصر، نيز همگام با گذشتگان، هم آواز،همان سخنان را تكرار مي كنند: والاتر از شعر است و شيواتر از هر كلام ... بي نظير وبي مانند... همانا كلام خدا است. در اين زمينه، استاد محمد عبداللّه (دراز) گويد: .. قاري قرآن، اگر نيك تلاوت كند، آنگونه كه خواست قرآن است، نه آنگونه كه خواست خود او است ... هرآينه مي يابي : آوايي هماهنگ و نغمه فراگير، تمام وجودت را فرا گرفته، با آنكه قرآن شعر نيست، ولي در آن چيزي مي يابي كه در شعرو نغمه هاي ديگر هرگز يافت نمي شود... آري، از نغمه قرآني چنان سرخوش مي گردي كه هرگز در لذتهاي ديگر آنچنان خوشي نخواهي ديد... اين حروف قرآني است، و كلمات آسماني است، كه با نظم و تاليف خاص خود، و با فاصله هاي رديف قرار گرفته، اين چنين جمال و زيبايي آفريده .[11] استاد محمود مصطفي گويد: از دوران كودكي، بدون آنكه بدانم، اين حقيقت را يافته ام، و آن حكايتي از موسيقي دروني قرآن بود، كه از عميق ترين اسرار نهاني اين كتاب آسماني بشمار مي رود،دريافت و ساخت آن وجود دارد، نه شعر است و نه نثر است و نه سجع، بلكه خوديك ساختار نوين كه با رديف قرار گرفتن واژه هاي متناسب چنين آواي موسيقايي رابوجود آورده است. بسي فرق است ميان موسيقي بروني كه شاعران، با تصنع و تكلف آن رامي سازند، و بر قافيه ها و نظمهاي از پيش تعيين شده استوار مي باشد... و موسيقي دروني قرآن، كه از اسرار معماري همين ساختار است و بس، كه با يك شطر ازكلام، و كمتر از يك بيت، و بدون آنكه رعايت قافيه كرده باشد، چنان آواي بلندي سر مي دهد كه هيچ يك از تركيب بندهاي ادبي به او نمي رسد...[12] سيد قطب گويد: عرب را جنون عارض نگرديده بود، وقوف خود را بر مزاياي شعر از دست نداده بودند، موقعي كه گفتند: اين پيوند كلام والا، شعر است. ربوده بود، و چنين گفتاردلربايي، يافت آنان را دگرگون كرده بود،.. اينها از ويژگيهاي شعر است كه پايه هاي آن را پي ريزي مي كند، آنگاه كه قافيه و وزن تفاعلن را ناديده بگيريم ... قرآن، مزاياي نثر و شعر، هردو را داراست ... قافيه و وزن تفاعلن را رها كرده، وآزادانه گوياي مطالب خويش است، و در عين حال از ويژگيهاي شعر برخوردار،آواي موسيقايي دروني، و فاصله هاي متناسب و نزديك به هم، آن را از وزنهاي تفاعلن و تفاعيل بي نياز ساخته، بافت و ساخت قافيه را بخود گرفته، همان نثر ونظم را بهم آميخته است ...[13] استاد مصطفي صادق رافعي گويد: موقعي كه قرآن، بر عرب قرائت گرديد، يافتند: حروف هر كلمه، و كلمات هر جمله از آن، داراي آواي بلندي است، كه به جهت نظم و تاليف خاص خود، مانند آن است كه يك قطعه را تشكيل داده، كه قرائت آن، نغمه مي آفريند. (هرآنكس كه پاره اي از اسرار موسيقي و فلسفه آن را ـ امروزه ـ بداند، مي داند همانندي براي قرآن وجود ندارد، اين گونه، و بطور طبيعي، تناسب حروف و كلمات و تركيب بنديها را رعايت كرده باشد، و كسي نيست كه بتواند خرده اي، حتي در يك حرف ازحروف آن بگيرد، و قرآن بدين گونه بر موسيقي برتري دارد، با اين ويژگي شگفت انگيز، در عين حال موسيقي نيست ). عرب را اين ويژگي از ديده پنهان نبود،و بخوبي مي دانستند كه تاب مقاومت آن را ندارند...[14] شعر از اين جهت شعر است كه بر شعور انسانها حكومت دارد، هيجانات را برمي انگيزد، احساسات دروني هر آدمي را، آن گونه كه بخواهد تحريك مي كند. آنگاه كه با آهنگي دلنواز، و آوايي شيرين سروده شود، افسون مي كند، غوغا بر پامي نمايد. تاثيري عميق دارد. ويژگي شعر ـ كه آن را از ديگر سخن جدا ساخته ـ نظم و تاليف آن است، سبك وساختار بنيادي آن، آواي حروف آن، آهنگ كلمات آن، همواري جمله ها و تركيب بندي آن. زير و بم هر حرف، نرمي و زبري هر لفظ، با رديف قرار گرفتن كلمات متناسب، هماهنگ شدن نغمه هاي متفاوت، كه هريك ديگري را طالب، و هرقريني، قريني را خواستار... تمامي اينها بهم پيوسته و تنگاتنگ، بهم فشرده و درهم آميخته، يك واحد را تشكيل مي دهند. اين است كه شعر روان، جريان آبي را ماند، كه در بستر ملايم رود، مستانه مي لغزد ودر نشيب و فراز آن آرام آرام مي خرامد. يا نسيم صبحگاهي را باشد، كه برگ درختان سربرافراشته، و گونه گلهاي شكوفا را نوازش مي دهد، خرمي و طراوت مي بخشد.[1]. بحارالانوار، علامه مجلسي ج 89، ص 191، رقم 2، از جامع الاخبار صدوق، ص 57.
[2]. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 269.
[3]. يعني پراكنده، در مقابل شعر كه سخني است پيوسته.
[4]. لقبي است كه مشركان به پيغمبر(ص ) داده بودند. زيرا نام، مردي از قبيله خزاعه بود، و بابت پرستي مخالفت مي ورزيد، لذا او را به وي نسبت مي دادند. گويند: او يكي از اجداد مادري پيغمبر بوده است (نهايه ابن اثير، ج 4، ص 144).
[5]. مستدرك حاكم نيشابوري، ج2، ص 507.
[6]. رجوع شود به : الروض الانف، سهيلي، ج 2، ص 21، و سيره ابن هشام، ج 1، ص 410. واستيعاب در حاشيه اصابه، ج 1، ص 412. و تفسير طبري، ج 29، ص 98 والدر المنثور، ج 6،ص 283. والشفا، قاضي عياض، ص 220، و شرح ان، ملا علي قاري، ج 1، ص 316.
[7]. سوره انبيا، آيه 5.
[8]. سوره مدثر، آيه 24.
[9]. سوره طور، آيه 15.
[10]. سوره الحاقه، آيه 41
[11]. 106.
[12]. 19.
[13]. التصوير الفني في القرآن، سيد قطب، ص 80.
[14]. 209299.


page_break@

قرآن، اين ويژگي ها را دارد، با آنكه شعر نيست نظم دارد، ولي وزن ندارد، فاصله[1] دارد، ولي سجع ندارد. لذا نثري است شعرگونه، و كلامي است سجع مانند، كه اززيباييهاي هر دو برخوردار، و مزاياي هريك را دارا مي باشد، و هرگونه تكلف ودشواري شعر و سجع را ندارد. اين سبك (ساختار) جديدي است كه قرآن ارائه داده، و در فرهنگ ادبي عرب ،تحولي غريب ايجاد نموده، كاملا بي سابقه است، و آيندگان را به عجز و تاب انداخته، جاذبه دارد، كشش دارد، افسون مي كند، به وجد مي آورد، لذت بخش است، آرامش مي دهد، با فطرت دمساز، با طبيعت همساز، با وجدان سر و كارداشته، و با هستي سر و سري دارد. از شعر والاتر، از سحر نافذتر، تا اعماق درون مي تازد، و تا آخرين نقطه وجود رامسخر مي سازد. آري اين تاثير عميق و تسخير ضمير، در قيد و بند آواي خوش قرآن مي باشد، كه درنغمه هاي تلاوت آن نهاده، و در آهنگ قرائت تنظيم شده است. ... در حديث آمده : اقراوا القرآن بالحان العرب و اصواتها و اياكم و لحون اهل الفسوق و اهل الكبائر[2]: قرآن را، با آهنگهاي عربي، و با صوت عربي تلاوت كنيد. فقط از آهنگهاي مبتذل و رذل گونه بپرهيزيد. جاذبيت قرآن در چيست. عامل مهم جذابيت قرآن، در سبك، نظم، و آهنگ آن است. اين سه عامل ،سنگ بنيادين ساختار سحرانگيز قرآن را تشكيل مي دهند، و اين سه عامل، چنان بهم آميخته و در هم ريخته اند، كه نتوان نقش هريك را ـ در جاذبيت قرآن ـ جدانشانه رفت : 1 ـ سبك بمعني ريخته، شكل گيري (هندسه ) سخن را عهده دار مي باشد، كه قرآن در اين زمينهه نوآوري كرده، سبك نويني ارائه داده : از وزن شعر و نواي سجع ،هردو بهره گرفته، سبكي آفريده كه نه آن است و نه اين، و از هردو بهتر است ووالاتر. 2 ـ نظم : پيوند سخن، همچون دانه هاي بهم پكيده، واژه ها رديف يكديگر، ومتناسب همديگر باشند، كه آواهاي حروف، و زير و بم كلمات، همراز و همسازبوده باشند. رعايت نظم در شعر ـ كه كلام منظوم است ـ كاملا طبيعي به نظر مي رسد. ولي درنثر (سخن پراكنده ) رعايت آن عجيب مي ماند، كه قرآن با كمال عنايت آن را دنبال كرده، و در هر جمله و تركيبي از كلام خود، با نظم كلمات، و تاليف عبارات، پيوندي استوار بوجود آورده، خوش تيپ و خوش اندام، نرم و روان و آرام، فتبارك اللّه احسن الخالقين. 3 ـ آهنگ : آواي (موسيقي ) سخن، كه از دو عامل پيش (سبك و نظم ) بوجودآمده، چنان ساختار و اندامي، و چنين پيوند استواري، اينگونه آهنگي را خواستاراست. بويژه آنكه از حرف مد و لين[3] در اين زمينه، كمال استفاده را نموده، جوش و خروشي به آهنگ تلاوت بخشيده، و جد و شعفي در شنوندگان بوجود مي آورد. اين ويژگي قرآن، بايد در تلاوت قاريان جلوه گر شود، و اعجاز بياني آن، هرچه برازنده تر تجلي نمايد. از اين رو، ضرورت دارد، تلاوت كننده، آهنگ تنظيمي قرآن را بداند، و بر اسرار ورموز آن واقف باشد، و كاملا آن را رعايت كند، تا نقش اعجاز بيان را بخوبي و بادقت ايفا نمايد. قرآن بياني رسا، سبكي شيوا، آهنگي دلربا دارد، بايد اين ويژگي به عرصه ظهوربرسد، و شنوندگان را ـ از هر قبيل كه باشند ـ تحت تاثير قرار داده، جان و هستي آنان را تسخير كرده، در قبضه تصرف خويش درآورد. آنگاه است كه ان من البيان لسحرا آشكارا مشاهده مي گردد. نغمه قرآن قرآن را آهنگ و نغمه اي است فرح بخش و روح افزا، كه ديگر نغمه ها را رسواساخته، روان آدمي را آرامش بخشيده، از آلايشها و پليديها پاكيزه نموده، درخشش داده، و به سوي فضاي لايتناهاي آسمان معنويت به پرواز در مي آورد. اين نغمه، غذاي روح است، كه روان آدمي را نويد خوشبختي مي دهد، سعادت ،طهارت، قداست، ارزاني مي دارد. ... چرا بايد اين نغمه جاوداني و اين موسيقي روحاني، مستور بماند و از دسترس دور باشد، نه هرگز، بلكه ضروري است كه براي همه و هميشه زنده و جاويد بماندو استوار جلوه نمايد. در فرمان والاتبار پيغمبر بزرگوار(ص ) آمده است : لكل شي حليه القرآن الصوت الحسن هرچه را زينتي است، و زينت قرآن آواي نيكوست. ان من اجمل الجمال الشعر الحسن، و نغمه الصوت الحسين[4]: زيباترين زيبايي، موي نيكو، و نغمه هاي[5] آواي نيكو است. امام محمد باقر(ع ) مي فرمايد: و رجع بالقرآن صوتك، فان اللّه يحب الصوت الحسن يرجع فيه ترجيعا[6]: در تلاوت قرآن، ترجيع[7] صوت بايد رعايت گردد،زيرا خداوند صوت نيكو را دوست دارد كه در آن ترجيع بكار رود. از اين و در حديث آمده است : ليس منا من لم يتغن بالقرآن[8] از ما ـ زمره مسلمين ـ نيست، آنكس كه قرآن را با لحن موسيقي اش دوست ندارد. تغنوا بالقرآن، فمن لم يتغن بالقرآن فليس منا[9]: آهنگ موسيقي قرآن را رعايت كنيد،و هركس رعايت نكرد، از ما نيست. قاريان مصري، پيش از آنكه در دار القرآن پذيرفته شوند، بايد داراي ليسانسيه دارالفنون باشند تا با فنون ترانه ها، و انواع آهنگها آشنا گرديده، بتوانند قرآن را بازيباترين نغمه ها و شيواترين آهنگ، تلاوت كنند. و كلام الهي را به احسن وجه به ترنم در آورند. فراگيري فنون موسيقي پيش بازي است براي فراگيري تلاوت رنگارنگ قرآن. اكنون چرا ما دلباختگان كلام الهي اين راه و روش قرآني را فرو نهاده ايم، و قارياني به جامعه تحويل مي دهيم كه قرآن را با آهنگهاي نارسا و نغمه هاي ناموزون قرائت مي كنند و اين اعجاز بياني الهي را با شيوه هاي تقليدي و ناپسند، عرضه مي دارند. موسيقي از ديدگاه فقاهت اكنون ببينيم : آيا موسيقي ذاتا حرام است. تا براي تجويز آن در موارد استثنايي (تلاوت قرآن، حدي،[10] جشنهاي عروسي ...) به دنبال مجوز خاص بوده باشيم يااساسا حرام نمي باشد، مگر آنكه با عنوان لهو، باطل كه از عوامل انحرافي باشند، توام گردد. نظري به دلائل مساله مي افكنيم : در منابع مربوطه. ابتدا به عنوان قول الزوربرخورد مي كنيم، كه سه عنوان : لهو لغو باطل را به دنبال مي كشد و اين سه ،بجاي تفسير عنوان نخست مطرح شده اند. عناوين مطرح شده، گوياي يك حقيقت مي باشند و آن : پرداختن به امور بيهود،تهي، بي مايه كه جز سرگرمي بي حاصل و باز دارنده از مسائل جدي حيات، چيزديگري در بر نخواهد داشت. ضمنا به كرامت و شرافت اصيل انساني، لطمه واردمي كند، و مانع پيشرفت به سوي سعادت جاوداني مي گردد. اينك تفصيل اين اجمال : در پاره اي از روايات، قول الزور[11] كه در آيه شريفه، بعنوان يك امر لازم الاجتناب مطرح شده، به غنا ـ موسيقي تفسير شده[12] زور در لغت، به معني : انحراف از واقعيت، و وارونه جلوه دادن، آمده.[13] در اين روايات، آمده است : يكي از مصاديق و موارد انطباق، قول الزور مجالس غنا و طرب معمول در آن زمان (دوران عباسيان ) مي باشد، كه بزرگترين عامل انحراف كننده به شمار مي رود، و دولت مردان را از كار سياست صحيح و اداره كشور باز مي دارد. مجالس غنا و طرب اين چنيني، معمولا از انواع فحشا و منكرات برخوردار بوده ،نوازندگان زن و مرد و رامشگران بي بند و بار، در آن شركت مي جسته، دربار عباسيان را به يك فضاي آكنده از گناه و آلوده به فساد در مي آورند. رجال دوره عباسي، با اين شيوه ننگين، مسير اسلام و مسلمين را منحرف، و آن را به نابودي مطلق سوق مي دادند. شكي نيست، موسيقي اي كه در اين گونه مجالس نواخته مي شد داراي محتوايي آموزنده يا دعوت به اخلاق فاضله يا بيان معارف عاليه اسلامي ... نبوده، و جزدعوت به فساد اخلاقي و انحرافات جنسي چيز ديگري در بر نداشته است. اين چنين موسيقي، قطعا محكوم به بطلان، و قول زور بشمار مي رود. نتيجه اينكه : موسيقي، زير پوشش عامل انحرافي و فساد، حرام و واجب الاجتناب است. در روايات ديگر، عنوان لهو الحديث،[14] يا اللغو،[15] يا الباطل[16] مطرح گرديده، كه در آيات قرآني، بعنوان نكوهش از آنها ياد شده. در اين روايات بيشتر به اين جهت توجه شده، كه عناوين فوق، قابل انطباق بر موسيقي حرام است. البته هيچگونه تعبد و اعمال نظر توقيفي (بيان اصطلاح خاص ) در كار نيست، بلكه فقط بيان صحت انطباق منظور مي باشد. براي نمونه روايات زير را مي آوريم : 1 ـ قال الصادق (ع ): الغنا مجلس لا ينظر اللّه الي اهله. و هو مما قال اللّه عز و جل :و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه:[17] مجالسي كه در آنها موسيقي نواخته مي شود، هرگز مورد لطف و عنايت الهي قرارنمي گيرد و همانا مصداق آيه شريفه است، كه مي فرمايد: پاره اي از مردم گفتارهاي پوچ و گمراه كننده را انتخاب مي كنند، تا موجب سرگرمي و عامل انحراف بوجودبياورند. 2 ـ روي الصدوق باسناده عن محمد بن ابي عباد ـ و كان مستهترا بالسماع و يشرب النبيذ، قال سالت الرضا ـ عليه السلام ـ عن السماع. فقال : لاهل الحجاز (اوالعراق )فيه راي، و هو في حيز الباطل واللهو، اما سمعت اللّه عز و جل يقول : و اذا مرواباللغو مروا كراما.[18] صدوق از محمد بن ابي عباد ـ كه مردي متجاهر به فسق، و شيفته آواي خوش بود و از شراب روي گردان نبود ـ روايت كند كه او گفت : از امام رضا(ع ) راجع به استماع ملاهي، سئوال كردم. فرمود: مردم حجاز ـ يا عراق ـ را در آن نظري است. ولي هرچه باشد پيرامون لهوباطل قرار گرفته. آيا نشنيده اي كلام خدا را ـ در وصف مومنين ـ آنجا كه فرموده :هرگاه بر بيهوده اي گذر كننده با بزرگواري از آن گذشته، درنگ را جايز نمي شمرند.[1]. فاصله، در آيه ها، بجاي قافيه در شعر، و رديف در جمع است
[2]. اصول كافي، ج 2، ص 614، رقم 3.
[3]. حروف مد و لين : حروف كشش دار است مانند: واو، يا، الف كه هرگاه پيش از حرف روي آخرين حرف قافيه قرار گيرند، موجب كشش و نرمش مي شوند، و آوايي دلنشين ايجاد مي كنند. مانند: خبير، بصير، عليم، لؤلؤ مكنون، حور عين، و ذات العماد في البلادو....
[4]. همان ماخذ، ج 2، ص 615، رقم 8
[5]. نغمه : آهنگ، ترانه
[6]. همان ماخذ، ج2، ص 616، رقم 13.
[7]. ترجيع، آواز در گلو گردانيدن.
[8]. بحارالانوار، ج 89، ص 190 و 191
[9]. همان ماخذ، ج 89، ص 191 رجوع شود به پاورقي همان صحفه و نيز به شرح قاموس زبيدي ج 10، ص 272 در رابطه با معناي غنا در حديث شريف
[10]. حدي : آوايي است كه براي شتران سر مي دهند.
[11]. فاجتبوا الرجس من الاوثان. واجتنبوا قول الزور. (سوره حج، آيه 30)
[12]. رجوع شود به وسائل الشيعه، ج 12، ص 225، باب 99، رقم 2 و 3 و 8.
[13]. معجم مقاييس اللغه، ابن فارس، ج 3، ص 36.
[14]. و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذها هزوا( سوره لقمان، آيه 5).
[15]. والذين لا يشهدون الزور، و اذا مروا باللغو مروا كراما (سوره لقمان، آيه 72).
[16]. و ما خلقنا السما والارض و ما بينهما لاعبين، لواردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا ان كنا فاعلين بل تقذف بالحق علي الباطل فيد مغه فاذا هو زاهق. و لكم الويل مما تصفون (سوره انبيا، آيه 17 ـ 20).
[17]. وسائل الشيعه، ج 12، ص 229، رقم 16.
[18]. همان ماخذ، ج 12، ص 229، رقم 19.

لینک کوتاه